یبار تابستون رفته بودیم دهات
یه دوچرخه داشتیم ازین دوچرخه چینیا که خیلی بزرگن
*yohoo* *yohoo*
ازین زنگا دارند که زییییرینگ زیریییینگ صدا میده
خلاصه ما بچه همسایه رو سوار کردیم و رفتیم یه چرخی با دوچرخه بزنیم
ازین ترک های عقب داشت
پشت به من نشسته بود رو دو چرخه
منم چون هیکلم درشت تر بود همیشه باید پایدون میزدم
اونم هی میگفت تند برو و تند برو
تندتر و تندتر برو
*hip_hip* *hip_hip*
بعد وسط راه داشتیم میرفتیم
یه سگه پشت دیوار خوابیده بود با دمش جارو میکرد
*neveshtan* *neveshtan*
عاقا مام گفتیم هیجانش رو ببریم بالا
با چرخ رفتیم رو دم سگه
یهو سگه صدای اسب حامله داد
:khak: :khak:
بعد دو سه تا واق واق کرد و گفت هاپولی هاپول دُممو لِهول قوقولی قوقول
اینو گفت و شدن دو سه تا سگ افتادن دنبالمون
اولش سرازیری بود خیلی حال میداد
*amo_barghi* *amo_barghi*
خیلی فاصله افتاد بینمون
هی واق واق میکردن و افتاده بودن دنبالمون
*modir* *modir*
این پسر همسایه هم هی میخندید و میگفت تند برو و تند برو
تند تر و تند تر برو
بعد رسیدیم به سر بالایی
*ey_khoda* *ey_khoda*
من هی شروع کردم هن هن کردن
هی زور زدم ،هی زور زدم
*esteres* *esteres*
عرق از همه شکاف هام راه افتاده بود
این سگا هم هی داشتن نزدیک میشد
*amo_barghi* *amo_barghi*
هی این پسر همسایه میگفت
تند برو و تند برو تند تر و تند تر برو
*gij_o_vij* *gij_o_vij*
این چرخم سنگین بود
لرزه افتاده بود به پاهاش زورم نمیرسید از سربالایی بریم بالا
هی این میگفت تند برو و تند برو تند تر و تند تر برو
منم بخاطر اینکه ماهیچه های پاهام خیلی تحرک داشتن هر چی خون داشتم رفته بود تو پاهام
یهو خون به مغزم نرسید
:khak: :khak:
دست گذاشتم پشت کمرش هولش دادم پایین
*bi_chare* *bi_chare*
اینم مث گونی پیاز خورد زمین
*malos* *malos*
و یهو دیدم عه ؟؟!! چه خوبه بهتر میتونم پایدون بزنم
یکمی دور شدم وایسادم ببینم چه خبره
دیدی مثلن تام جدی و اون سگه دعواشون میشه
یه عالمه گرد و خاک بلند میشه هی هر دفعه دستی پایی از یکدومشون از تو اون گرد و خاکا معلوم میشه
دقیقا اونجوری بود
یه سگ میرفت داخل
یه سگه دیگه میومد بیرون
و صدای واق واق میومد گاهی وقتام صدای عررر عررر میومد
چند باری هم فحش شنیده شد
*bi_chare* *bi_chare*
ولی خب من اهمیت ندادم و ادامه دادم رفتم
اینکه میگن سگ گازت بگیره هاری میگیری راسته ها
*tafakor* *tafakor*
این پسر همسایمون بهده اون قضیه هر وقت منو میدید خون جلو چشاشو میگرفت
*bi asab* *bi asab*
حمله میکرد سمت من
فک کنم بش آمپول کم زدند
باید سه چهارتا بیشتر بهش میزدن تا هاریش بره
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
**♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
ان شا الله وقت کنم خاطره هامو مینویسم اکثرشونو
مشاهده ترتیبی خاطره های ثبت شده تا به الان ◄